Month: November 2010
-
چطور دوستش دارم!؟
ـ… پس اگر در پاریس/ و یا کشور دیگری در پاریس/ مرا دست در دست دختری در خیابان دیدی!/ خیال نکن که خیانت کرده ام به تو/ حتما اورا با تو اشتباه گرفته بودم این عکس تقریبا هیچ ربطی به مطلب نداره و برای تلطیف فضا هست این شعری بود از علی عبدالرضایی که روی…
-
کجایی پس رفیق!؟
خدایا! عزیزان زیادی دارم که این شبها را در زندان می گذرانند. شبی را به روز نگذرانده ام مگر رهایی آنان را از تو خواسته باشم. خدایا! اگر رهایی شان نزدیک نیست، لااقل این شبها را بر آنان سخت مگذران. خدای عزیزم! از نور رحمتت توانی به عزیزانمان برسان تا از این دشواریها گذر کنند….
-
دوستانی که خانواده بودند
نمی دونم چرا نصف شبی یاد یک چیزی افتادم. تو دوران دبیرستان یک جمع دوستانه داشتیم که الان هم از بهترین دوستان هم هستیم. اون موقع ها وقتی یکیمون شکست عشقی می خورد و دختره قالش میذاشت، بقیه عزادار می شدن. به طوری که تا یکی دو روز جوّ یک خانوادۀ عزادار بینمون حاکم بود….
-
ستادِ سوربن در التهاب می سوخت
دانشجوهایی که پشت پنجره بودن و داشتن برای تظاهرات فردا آماده می شدن. برام عجیب بود که چطور اینها تونستن شب تو دانشگاه بمون؟ نکنه دانشگاه رو تسخیر کردن!؟ امشب داشتم از کوچۀ پشتی سوربن مرکزی رد میشدم، دیدم داخل کوچه تعدادی از دانشجوها دور هم جمع شدن. حلقه های چند تایی تشکیل داده بودن…
-
derriére de la fenetre
Les étudiants qu’ils ont été à derriére de la fenetre à la Sorbonne
-
دربارۀ یک تجربۀ استثنایی در کلاس درس
اینقدر هیجان زده شده بودم که فکر می کردم دیگه همچین فضایی تکرار نمیشه، برای همین زودی عکس گرفتم تو کلاس مثل بچۀ آدم نشسته بودیم و داشتیم به درسهای استاد گوش می دادیم. استادمون یک خانوم میانسال خیلی اتوکشیده و با دیسیپلین بود. از اوناییکه عصا قورت دادن. دوسه تا از بچه های سال بالایی در…