ماری و ساندرا ردیف جلوی من نشستهاند و مدام باهم حرف میزنند و کر کر میخندند. استاد هم دارد دیدگاههای هانا آرنت را دربارهی «سامانهی تمامیتخواه» (سیستم توتالیتر)
توضیح میدهد:
توضیح میدهد:
«جامعهای که چیرهی سامانهی تمامیتخواه شده باشد٬ فرد اخلاقی در آن [جامعه] رو به نابودی میرود. در واقع این سامانهی تمامیتخواه است که فرد را به سوی نااخلاقیبودن میکشاند. اگر داستان «انتخابِ سوُفی» را خوانده باشید ـ که یک فیلم هم از روی آن ساخته شده است ـ در آنجا با صحنهای روبرو میشویم که زندانیان وارد اردوگاه شدهاند.»
من گوشهایم را تیز میکنم تا ماجرا را از دست ندهم. ماری و ساندار ولکن نیستند و همینطور دارند وراجی میکنند. اصلن من نمیفهمم آنها برای چه سر کلاس میآیند.
آخر این پروفسور «تَسَن» که حضور و غیاب نمیکند. بروند راحت در کافه تریای دانشگاه بنشینند و تا جان دارند وراجی کنند. این کلاس برای من مهم است. چندین بار هم که ازشان خواستم ساکت باشند گوش نکردند. این کار همیشگیشان است. همیشه ته کلاس مینشینند ور میزنند. اما اینبار آمدهاند جلوی کلاس و درست جلوی من نشستهاند.
دیگر دارم عصبانی میشوم.
آخر این پروفسور «تَسَن» که حضور و غیاب نمیکند. بروند راحت در کافه تریای دانشگاه بنشینند و تا جان دارند وراجی کنند. این کلاس برای من مهم است. چندین بار هم که ازشان خواستم ساکت باشند گوش نکردند. این کار همیشگیشان است. همیشه ته کلاس مینشینند ور میزنند. اما اینبار آمدهاند جلوی کلاس و درست جلوی من نشستهاند.
دیگر دارم عصبانی میشوم.
«زندانبان سوفی و دو فرزندش را از بین زندانیان خارج میکند. اسلحهاش را بهسمت فرزندانش نشانه میگیرد از او [سوفی] میخواهد از بین دو فرزند کودکش٬ یکی را برای کشتن انتخاب کند. در واقع او را بین یک دو راهی قرار میدهد.
دوراهیای که سراسر باخت است. انتخابِ سوفی٬ انتخاب بین بد و خوب یا حتی بد و بدتر نیست. بلکه این انتخابی بین بد و بد است.»
ساندرا و ماری ول نمیکنند. همینطور وراجیشان ادامه دارد و گاه و بیگاه زیرزیرکی میخندند. تعجب میکنم چرا پروفسور از اول ترم تا حالا حتی یک بار هم به آنها تذکر نداده است. اگر ایران بود٬ تا حالا صد بار اخراج شده بودند. خیلی استادها در ایران هستند که اگر همچین دانشجوهایی داشته باشند آنها را وارد لیست سیاه میکنند. به طوری که دانشجو دیگر هرگز نمیتواند درسی را با آن استاد بگذراند. اما این پروفسور تسن خیلی باصبر است. فکر کنم اینقدر غرق در درس دادن است که اصلن متوجه صدای دانشجوهای وراج نمیشود. آخ که دوست داشتم دستم را از دوطرف به سر این دو غوزمیت برسونم و سراشون رُ بکوبونم به هم…
«هدف سامانهی تمامیتخواه٬ دگرگونسازیِ طبیعت انسان است و از آنجایی که نمیتواند
این کار را انجام بدهد٬ نتیجهاش نابودی ویژگیهای انسانی در فرد است. این دگرگونسازی در سه مرحله انجام میگیرد. نخست شخصیت حقوقی انسان نابود میشود. این نابودی میتواند در فضاهایی همانند «اردوگاه»[کار و مرگ در آلمان یا شوروی]صورت بگیرد. نابودسازی حقوق انسانها و از بین بردنِ شخصیت حقوقیشان٬ نابودسازیِ شخصیت اخلاقیِ انسان را در پی دارد. در داستان «انتخابِ سوفی» همین اتفاق رخ میدهد. این یک داستان واقعی است که آلبر کامو در کنفرانسی در شیکاگو٬ در حضور هانا آرنت٬ این ماجرا را تعریف میکند و آن را به عنوان سندی در تایید گفتههای آرنت بیان میکند. مادری در موقعتی قرار میگیرد که انتخاب اخلاقی برایش ناممکن میشود و او برای این انتخاب زیر فشار
گذاشته میشود.»
این کار را انجام بدهد٬ نتیجهاش نابودی ویژگیهای انسانی در فرد است. این دگرگونسازی در سه مرحله انجام میگیرد. نخست شخصیت حقوقی انسان نابود میشود. این نابودی میتواند در فضاهایی همانند «اردوگاه»[کار و مرگ در آلمان یا شوروی]صورت بگیرد. نابودسازی حقوق انسانها و از بین بردنِ شخصیت حقوقیشان٬ نابودسازیِ شخصیت اخلاقیِ انسان را در پی دارد. در داستان «انتخابِ سوفی» همین اتفاق رخ میدهد. این یک داستان واقعی است که آلبر کامو در کنفرانسی در شیکاگو٬ در حضور هانا آرنت٬ این ماجرا را تعریف میکند و آن را به عنوان سندی در تایید گفتههای آرنت بیان میکند. مادری در موقعتی قرار میگیرد که انتخاب اخلاقی برایش ناممکن میشود و او برای این انتخاب زیر فشار
گذاشته میشود.»
ساندرا و ماری خفه نمیشوند. یکریز و یکنواخت حرف میزنند. نمیفهمم در مورد چی ور میزنند. فقط میفهمم که دارند ماجراهای رفیقبازیهایشان را تعریف میکنند.
«این روند تا آنجا ادامه پیدا میکند که قربانی٬ خودش تبدیل به جلاد میشود. مادری که حقوق انسانیاش را از دست داده و مجبور و محکوم به گذراندن زندگی در اردوگاه است٬ در نهایت مجبور میشود یکی از فرزندانش را برای کشته شدن انتخاب کند..»
ماری و ساندار به وراجی ادامه میدهند چیزی نمانده است که من دستانم را به طرف
سرشان ببرم.
سرشان ببرم.
«… و مادر در قتل فرزندش شریک میشود: دگرگونسازیِ قربانی به جلاد! ناممکنیِ انتخابِ اخلاقی که به گفتهی …»
استاد سکوت میکند. چند قدم راه میرود. سکوتِ استاد مثل پتکی که روی زمین ضربه میزند٬ کلاس را میترکاند. استاد که حالا چند قدم از تخته دور شده است برمیگردد به طرف ماری و ساندرا و با بیانی قوی اما آرام میگوید:
«من دربارهی یک فاجعهی شگفتآور صحبت میکنم… من دربارهی مادری صحبت میکنم که مجبور است بگوید کدام یک از فرزندانش کشته شوند. بدست یک افسر اس.اس٬ جلوی چشمانش… و شما مثل کسانی که توی چایخانه نشستهاند وراجی میکنید.
هیج حساسیتی نسبت به این وضعیت ندارین؟ من جلوی خوشگذوری شما رُ نمیگیرم.
انتخاب اخلاقی رُ به خودتون واگذار میکنم.
انتخاب اخلاقی رُ به خودتون واگذار میکنم.
بین بد و خوب فرصت انتخابی اخلاقی وجود دارد. هنگامی که امکانِ انتخاب بین خوب و بد نابود شود٬ شما از انتخاب خوب محروم میشوید و دیگر یک موجود اخلاقی نیستید.»
بعد به سمت تخته میرود و بلندتر ادامه میدهد:
«در نتیجه٬ این نابودیِ انسانِ اخلاقی٬ نابودیِ انسانِ [ازلحاظ]«روانی» را به همراه دارد. میتوانیم آن را نابودیِ انسانِ منفرد بنامیم. از دیدگاه آرنت٬ این یک ماشین نابودیِ انسانیت است. به همین دلیل از آن به عنوان رژیم یا حکومت تمامیتخواه یاد نمیکند. بلکه آن را سامانه (سیستم) تمامیتخواه میداند که انسانها را به اینجا میکشاند و این عملیات را نابودیِ سامانمندِ انسانیت مینامند.»