با اینکه از آغازِ روی کارآمدن تیم هستهای جدید موافق و پشتیبان مذاکرهها و توافق بودم، اما پس از پایان مذاکرات، تصمیم گرفتم متن نهایی توافق هستهای را بازهم با دقت بخوانم. در نخستین خوانش به هیچ وجه از محتوای آن خوشم نیامد و احساس کردم طرف مقابل در جاهایی وارد حریم ایران شده و دستکم تا چند سال در آن حضور خواهد داشت. احساس کردم که وارد معاملهای شدهایم که یک مستاجر را با اجارهی مفت برای ۱۰ سال پذیرفتهایم. اما با چند بار خوانش جدیتر، پیگیری موضعهای دو طرف – بویژه روحانی و اوباما – و مرور دوبارهی روند ۱۲ سالهی گذشته به این جمعبندی رسیدم که این بهترین توافق ممکن بوده است و در مجموع، با توجه به آن امتیازهای نچسبی که به طرف مقابل دادیم، بازهم خیر و فایدهی بسیار بسیار زیادی به مردم و کشور رسیده و چنانچه درست برنامهریزی و عمل کنیم، فرصت بسیار بسیار مناسبی برای یک جهش عظیم در سطح جهانی بدست آوردهایم.
قمار کردیم و جواب گرفتیم
ماجرا خیلی روشن است. ما به دلیل عدم اطمینان به نظم حاکم بر جامعهی بینالمللی، یک برنامهی مخفیانهی توسعهی انرژی هستهای صلحآمیز را آغاز کردیم. به نظر من این بیاطمینانی درست و عاقلانه بوده و هنوز هم است و در دموکراتیکترین حالتها هم آمریکا و اسرائیل و متحدانشان به ما اجازهی رسیدن به چنین دستآوردی را نمیدادند. پس ما یک قمار سیاسی کردیم و تا حدود زیادی هم در این قمار موفق بودیم. البته از یک جایی نیروهای جاسوسی – اسرائیلیها با هیزمکشیِ مجاهدین خائن به خلق – آن برنامه را کشف و برملا کردند. بااینحال نباید تقصیر برخی از نیروهای امنیتی را پنهان کرد. زیرا مهمترین ضربههای سختی که ما از فعالیتهای جاسوسی خوردیم درست در زمانی رخ دادهاند که برخی از نیروهای امنیتی کشور، بجای اینکه دلمشغولِ منافع اصلی مملکت باشند، درگیر سرکوب روشنفکران و مردم شدند. یکی در دوران پسادوم خرداد که سرگرم قتلهای زنجیرهای و سرکوب نویسندهگان، روزنامهنگاران و همچنین جاسوسی از فعالان سیاسی اصلاحطلب شده بودند که در همان برههی زمانی برنامهی هستهای ایران لو رفت. دومینبار هم در بهبوههی رخدادهای ۱۳۸۸ و ۸۹ بود که نیروهای جاسوسی خارجی موفق به ترور دانشمندان هستهای ما شدند.از جمله شهید علیمحمدی که از حامیان میرحسین موسوی هم بود. همچنین عملیات تروریستیِ جوجهتروریستهای «ریگی» هم در همین برهه رخ داد. گویی کشور نیروی امنیتی و ضدجاسوسی ندارد. درحالیکه دولتِ وقت جمع بسیاری از کارمندان باتجربه و دلسوز وزارت اطلاعات را تصفیه کرده بود و برخی از نیروهای باقیمانده هم مشغول سرکوب دیگران بودند از این ناحیه ضربه خوردیم. حالا همان جریان پیراهن آن شهیدان عزیز را بر سرنیزه میکنند و در همایشهای دلواپسیم، که از بودجهی عمومی (یعنی از جیب همان مردمی که به روحانی رای دادهاند) داد و فریاد سر میدهند.
سیاستورزانِ حرمسرایی
همانطور که در دو بخش گذشته اشاره کردم، واکنشهای دلواپسان به توافقه هستهای ما را به یاد رجزخوانیهای متکبرانه و بیپشتوانهی درباریان ساسانی، شاهزادهگان حرمسراهای صفوی و پرنسهای روسی میاندازد. همهی اینها – بویژه شاهزادهگان صفوی و پرنسهای روسی – سیاست را زیر چتر دربار تجربه کردهاند و هرگز در مصافی واقعی و سخت قرار نداشتهاند. به فهرست بیمایهی دلواپسان نگاه کنید. آن یکی سردار است، اما حتی چند ماه هم تجربهی منطقهی جنگی در کارنامهی نظامیاش ندارد. دیگری یک طلبهی سطحپایین و بیادب حکومتی-درباری است که از نردبان ساختارهای حکومتی بالا رفته و فقط در انتخاباتهای مهندسی شده و تحریم شده اندکی رای دوپینگی به جیب زده است و یا با دوپینگ صدا و سیما معروف شده است. نه در انقلاب کارهای بوده و نه امروز پایگاه مردمیای دارد. آن دیگری جوانی است که بدون تخصص و با دستور فلان رییسدولت سابق بر صندلی یکی از بزرگترین بنگاههای اقتصادی دولتی تکیه زده و آن را به ورطهی ورشکستگی کشانیده. تنها نقطهی برجستهی این جماعت داد و هوار کشیدن و حرفهای متوهمانه زدن است. آنها برای مقام و ثروتی که به دست آوردهاند زحمتی نکشیدهاند. فقط چاپلوسی را با تندروی آمیختهاند و زیر چتر دربار قرار گرفته و از آسانسور آن بالا رفتهاند. بههمین دلیل نه برای مردم دل میسوزانند، و نه برای مملکت و انقلاب نگرانند. یعنی اصلا فهم درستی از این چیزها ندارند.
خیلی از تحلیلگران به نادرستی سیاستهای دلواپسان را «ایدئولوژیک» مینامند. درحالیکه این توصیف و تحلیل به غایت خطاست. اگر دلواپسان (که امروز دل-آبپَز شدهاند) به دنبال گسترش سیاستهای ایدئولوژیک انقلابی و یا اسلامی باشند، باید به اهداف انقلاب و منافع ایدئولوژیک نگاهی بلندنظرانه و آیندهنگرانه داشته باشند. نه اینکه همچون کودکی نازپرورده فقط و فقط دنبال بهانهگیری از پسر همسایه باشند.
ماجرای توافق هستهای نشان داد که این درباریان نازپرورده، بهرغم ادعاهایی که میکنند، از جنگ و منطق آن هیچ چیز نمیفهمند. بسیاری از آنها تا کنون فقط در برابر رقیبان داخلی صفآرایی کردهاند و در این نبردهای صحنهآرایی شده نیز همواره از رانت حکومتی برخوردار بوده و سادهلوحانه خودشان را پیروز نبردها میپنداشتهاند. همچون شاهزادهگانی که به شکار میرفتند و غلامان و فراشان شکار بیچاره را در تیررس آنها قرار میداده و دست آخر شهریارانِ دستوپاچلفتیِ تربیتیافتهی حرمسراها تیر آخر را به بدن نیمهجانِ شکارِ از پیش صید شده میزدند و در میان هلهلهی چاکران و فراشان باد به غبغب میانداختند. اما چه بسا به قول میرحسین در خیابانها با سایهها میجنگیدهاند و بر طبل توخالی میکوبیده. آنها – همچون شاهزادهگان قجری – فهمی حرمسرایی از جنگ و رقابت سیاسی دارند و به همین دلیل اکنون (و در تمام ۱۲ سال گذشته) قادر به درک این مسئله نیستند که اگر ما امروز در کارزارهای بینالمللی به کشور تنفس ندهیم، تا ده سال آینده به ماشینی فرسوده و غیرقابل تعمیر تبدیل خواهیم شد و زیر بار ضربههای سیاسی و اقتصادی از پای درخواهیم آمد و آنوقت است که باید دنبال قائممقام یا امیرکبیری بگردیم که بیاید گندهای ما را ماستمالی کند و با ترکمانچای یا گلستانی دیگر، مملکت را از فروپاشی کامل نجات بدهد.
باید از یک نفر قدردان باشیم
روحانی و تیم دیپلماتیکاش اما منطق این کشمکش جهانی را خیلی خوب میفهمند و در نهایت توانستند با زیرکی قابل تحسینی نتیجه بگیرند. اما بهنظر میرسد در آن دربار کذایی هستند کسانی همچون آیتالله خامنهای ( و مثلن علیاکبر ولایتی) که منطق دنیای امروز را خوب میفهمند و به نالههای شاهزادهگان و پِرنسهای میکروفون به دست و هفتتیر به کمر وقعی نمیگذارند. ما همانطور که شجاع بودیم و در سال ۸۸ از رهبر انتقاد کردیم و تن به دستکاری در امانت مردم ندادیم، باید امروز شجاع باشیم و از آیتالله خامنهای قدردان باشیم. (البته بندهی حقیر از پیش فحشخورم را برای این یکی دوجمله آماده کردهام) . همه میدانیم که بدون رای نهایی وی این توافق امکانپذیر نبود. همانطور که بدون ارادهی انقلابی اوباما این امر شدنی نمیشد. بهنظر میرسد او، آیتالله خامنهای، تصمیم بلندنظرانهای گرفت و کشور را از پرتگاهی که احمدینژاد و جلیلی (البته با حمایت ایشان) به آن سو میکشانیدند دور کرد. دستکم آنهایی که رضاشاه را برای تشکیل ارتش منظم و کشیدن راهآهن و… تحسین میکنند، امروز باید بر مبنای همان منطق کارنامهی آیتالله خامنهای را در سیاست خارجی تحسین نمایند. هرچند که خیلیها در این نتیجه نقش زیادی داشتهاند، اما بالاخره فرمان مشروطه را مظفرالدین شاه باید امضا کند.
ما فرصت دوبارهای پیدا کردیم تا بالهای ایران را در منطقه گستردهتر کنیم و منافع ملی کشورمان را در افق استراتژیک گستردهتری دنبال کنیم. البته نه در ونزوئلا و زیمباوه، بلکه در بیروت و دمشق و بغداد و صنعا و کابل و … . این خیری است که به نسلهای آیندهی ایران میرسد و دلواپسان و همچنین برخی از رقیبان سیاسیشان چشمها را بر روی آن بستهاند.
همچنین با این توافق، دست و بال دل-آبپزان از صحنهی سیاست داخلی تا حدود قابل توجهی کوتاهتر میشود. پس اگر قرار است برای حقوق مردم تلاش کنیم، امروز رقیب مهمی ضعیف شده است.