«مسئول اصلی» مرگ این کودک کیست؟ آیا پدرش که با تصمیم فرار از راه دریا جان او و دیگر اعضای خانواده را به خطر انداخته مسئولیت اصلی را به گردن دارد و یا مسئله را باید در جای دیگری جستجو کرد؟

در برخورد با برخی از شهروندان اروپایی، برای من خیلی عجیب نبود که برخی از آنها مسئولیت اصلی را گردن پدر بیاندازند. (هرچند که در فضای غالب کمتر این واکنش دیده می‌شود.) اما وقتی دیدم چند نفر از دوستان ایرانی که حتی برخی از آن عزیزان خودشان مهاجر و یا حتی پناهنده هستند همچین نظری دارند، ماجرا کمی برایم بغرنج جلوه کرد.

۱- مسئول جنگ کیست؟

خانواده‌ی این کودک قربانیان جنگی هستند. جنگی که ریشه‌ی آن را باید در مداخله‌ی عربستان سعودی، قطر، ترکیه، فرانسه، روسیه، اتحادیه‌ی اروپا و آمریکا جستجو کرد. این قدرتهای خارجی، بعلاوه‌ی دولت وقت ایران* ، با مداخله‌ی منفعت‌جویانه‌ی خود اعتراض سیاسی مردم سوریه به حاکمیت بشار اسد را که تحت تاثیر بهار عربی شکل گرفته بود، به یک جنگ داخلی تمام‌عیار تبدیل کردند.

ماجرای اصلی در سوریه یک جنبش اعتراضی سیاسی بود که مداخله‌ی خارجی آن را به جنگ داخلی و سپس یک جنبش فراملیتی سَلفی تبدیل کرد. اکثریت مردم سوریه هیچ گرایشی به جنگ داخلی نداشتند. بلکه مداخله‌ی خارجی و هجوم جنگجویان پاکستانی، افغانستانی، سعودی، یمنی، چچنی و حتی هزاران جوان سرخورده و ماجراجوی اروپایی و آمریکایی … این کشور را به آزمایشگاه جنگ قدرت بین‌المللی تبدیل کرد.  امروز مردم این کشور از یک طرف زیر سرکوب شدید بشار اسد هستند و از سوی دیگر سایه‌ی هیولای داعش را بر سر خود احساس می‌کنند. آخرین راه آنها برای گریز از این جهنم، فرار و هجرت به جایی دیگر است.

۲- وضعیت دنیای امروز 

اما در مورد مهاجرت، بحث فقط بر سر این چند سال نیست. در یک نگاه کلان به وضعیت دنیا در چند قرن گذشته، درمی‌یابیم که کشورهای غربی دست‌کم ۳۰۰-۴۰۰ سال است که با زور اسلحه و جنگ‌های خانمان‌سوز، شرایط نابرابری در دنیا بوجود آوردند که باعث می‌شود یک بچه‌ی متولد در پاریس یک زندگی رویایی!!! داشته باشد بدون اینکه خودش و حتی پدر و مادرش هیچ زحمتی برای این وضعیت کشیده باشند، اما یک بچه‌ی سوری یا الجزایری یا سومالیایی از همان بدو تولد بدبخت بدنیا بیاد. درست است که شاید بخشی از این عقب‌افتادگی حاصل فساد و بی‌لیاقتی حاکمان این کشورها باشد. اما با دقت در تاریخ می‌بینیم که همیشه هم اینطور نبوده است، یا وزن این عنصر آنچنان هم که تبلیغ می‌شود سنگین و تاثیرگذار نبوده است. برای مثال، سرنگونی دولت مصدق سرنوشت میلیون‌ها ایرانی را یک شبه تغییر داد و تا چندین نسل بعد را تحت شعاع خود قرار داد، درحالیکه مردم ایران دست‌کم از دوران مشروطه اراده‌ی خود را برای پیشرفت به ثابت کرده بودند. همین داستان را در هجوم اسپانیایی‌ها به آمریکای جنوبی، فرانسوی‌ها به شمال آفریقا – به شکل بسیار وحشیانه‌تر – و… می‌بینیم.

تندروهای آمریکایی امروز دقیقن با همین ذهنیت و منطق با توافق هسته‌ای ایران مخالفت می‌کنند. مشکل آنها صلح و امنیت نیست. مسئله‌ی آنها پیشرفت و برابری یک کشور دیگر است. و به همین دلیل است که امروز اکثریت از افکار عمومی آمریکا با این توافق همدل نیست. بسیاری از آنها اینگونه فکر می‌کنند:

«چه دلیلی دارد که به کشوری در جبهه‌ی ما نیست فرصت پیشرفت بدهیم؟»

این حرف را هم در خفا و هم علنی می‌زنند. اینگونه است که این شرایط نابرابر جهانی در طی چند قرن گذشته آنچنان تغییر نکرده است.

۳- حق زندگی بهتر

وقتی با خیلی از همین اروپایی‌ها صحبت می‌کنیم، می‌بینیم که خود آنها خیلی بیشتر از ما به این مسئله آگاهی دارند و این واقعیت را کتمان نمی‌کنند و حتی در محاسبه‌هاشان این مسئله را لحاظ می‌کنند. آنها گهگاه بودجه‌هایی برای توسعه‌ی کشورهایی که خودشان آنها را عقب‌مانده نگه داشته‌اند و یا به جریان‌های واپس‌گرا در آن کشورها کمک کرده‌اند، اختصاص می‌دهند. تنها به این دلیل که « که ما مسئول بخشی از عقب‌ماندگی این کشورها هستیم.» یا اینکه «آنها عقب‌مانده بودند، ولی این دلیل درستی برای چاپیدن آنها نبود.»

همین نوع نگاه، یکی از مهمترین دلیل ایدیولوژیکی است که غربی‌ها با توجه به آن خودشان را نسبت به اسراییلی‌ها مسئول می‌دانند و افکار عمومی اروپایی و آمریکایی این کشور را تحت‌الحمایه‌ی خودش می‌داند. اسراییلی‌ها به آنها قبولانده‌اند که آنها – یعنی اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها – مسئول جنایت بزرگ جنگ جهانی دوم هستند و به نوبه‌ی خود نسبت به آینده‌ی یهودی‌های اسرائیل مسئولند، که تا حدی درست هم می‌تواند درست باشد. اما همین استدلال در مورد سوری‌ها و افغانستانی‌ها و عراقی‌ها و ویتنامی‌ها و… هم صادق است.

بااینحال، وضعیت دنیا اینقدرها هم سیاه نیست. بسیاری از جنبش‌های انسانگریانه در همین دنیای غرب هستند که سودای برابری در جهان دارند. برای مثال، همین دولت اوباما چشمه‌ی کوچکی از این جریان‌ها است. بنا بر این تلاش‌های چندصد ساله، حق دسترسی به زندگی بهتر برای همه‌ی انسان‌ها، دست‌کم در فضای رسانه‌ای و نهادهای حقوقی بین‌المللی، به رسمیت شناخته شده است و دیگر کسی نمی‌تواند به طور علنی و مُفتکی از نابرابری انسان‌ها و یا بی‌لیاقتی برخی از آنها حرف بزند. ترامپ استثنا است.

امروزه سودای داشتنِ زندگی بهتر امری کاملن پذیرفته است. کشورهایی مثل آمریکا، کانادا، استرالیا، برزیل، مکزیک، آرژانتین و… بر مبنای همین سودا شکل گرفته‌اند و رسانه‌های توده‌ای و بزرگ دنیا همین فلسفه‌ی زندگی را تبلیغ می‌کنند. معلوم است وقتی آنها با تبلیغات رنگارنگ به دیگر مردم دنیا القا می‌کنند که این شیوه‌ی زندگی بهترین است و خوشبختی در همین فلسفه‌ی زندگی نهفته است، خب یک عده‌ای هم پیدا می‌شوند که جان‌شان را به خطر بیاندازند تا به آن بهشت برین برسند.

بنابراین فلسفه، مهاجرت تنها و تنها با هدف داشتن یک زندگی بهتر، از لحاظ فلسفه‌ی زندگی مدرن غربی کاملن پذیرفته شده است و اینکه کشورهای اروپایی و آمریکایی، بویژه آن دسته که خودشان بر مبنای همین فلسفه بوجود آمده‌اند، جلوی مهاجرت دیگران را می‌گیرند نقض غرض و استاندارد دوگانه است. در اعلامیه‌ی حقوق شهروندی فرانسه در سال ۱۷۸۹ عین همین حقوق آورده شده؛ اما قوانین جاری همین کشور برخلاف این اعلامیه (که بنیان جمهوری فرانسه و دولت‌های مدرن جهان است) تنظیم شده است.

همین کار را، یعنی وسوسه‌ی مردم با وعده‌ی خوشتختی و سعادت، داعش هم می‌کند. یکی وعده‌ی بهشت زمینی می‌دهد و یکی دیگر وعده‌ی بهشت آسمانی. یک عده هم این وسط برای رسیدن به این بهشت‌ها جان خودشان و دیگران را به خطر می‌اندازند و این متاسفانه طبیعی و نتیجه‌ی وضعیت فعلی دنیا است.

۴ – متهم کردنِ قربانی

باانیحال مهاجر جنگ‌زده‌ی سوری از روی هوسِ عشق اروپا و یا سودای ساده‌ی «یک زندگی بهتر» ( که حق طبیعی هر آدمی است) سوار قایق نمی‌شود و جان خودش و خانواده‌اش را به خطر نمی‌اندازد. سرزمین او از بهترین مکان‌ها و آب و هوای دنیا را دارد. ببین چقدر بدبخت شده که از سوریه‌ی زیبا فرار می‌کند می‌خواهد به کانادا**، با آن آب و هوای غیرقابل تحملش برود.

او قربانی جنگ است و نه مهاجرِ هوس. (که حتی مهاجر هوس هم حق دارد به دنبال یک زندگی بهتر مهاجرت کند.) پدر سوری مسئول مرگ فرزند نیست. او خودش هم قربانی این وضعیت است. مثل ماجرای فیلم «انتخاب سوفی» (با بازی مریل استریپ)، وقتیکه افسر آلمانی به او دستور می‌دهد یکی از فرزندانش را بکشد تا او اجازه بدهد بقیه‌ی فرزندان زنده بمانند. اینکه این مادر و پدر را مسئول این فاجعه بدانیم، ساده‌ترین و البته ابلهانه‌ترین نتیجه‌گیری‌ست.

همین نوع نتیجه‌گیری را چند وقت پیش در مورد وضعیت تراژیک نرگس محمدی و ظلمی که در حق فرزندانش رفته بود دیدیم. عده‌ای از زخم‌خورده‌گان استبداد، به جای اینکه پیکان انتقاد را به سمت زندان‌بان نشانه بگیرند، زندانی و قربانی را متهم می‌کردند و او را مسئول بدبختی خودش و خانواده‌اش می‌دانستند. آنها انتظار داشتند که نرگس محمدی در برابر ظلم مداومی که به او فرزندانش می‌شود، سکوت کند. همانطور که امروز برخی از مهاجران و مهاجرزاده‌گان در اروپا و آمریکا، پدر سوری را متهم می‌کنند که چرا دست فرزندانش را گرفته و از جنگ فرار کرده.

پانوشت‌ها :

* خوشختانه تیم دیپلماسی جدید ایران به سمت حل مناقشه‌ی سوریه با مذاکره حرکت کرده و برخی از جریان‌های اپوزوسیون و بشار اسد را به میز مذاکره کشانده که این می‌تواند تا حدودی جلوی گسترش فاجعه را بگیرد.

** در خبرها آمده بود که پدر و مادر این کودک سوری درخواست پناهندگی به کانادا را کرده بودند که این درخواست از سوی دولت کانادا رد شده بود.

Previous post کلیشه‌های گردن‌کلفت
Next post جوابیه‌ای به بنگاهِ ادبیاتِ پلیسی-جاسوسیِ فارس‌نیوز

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *