همانطور که در یادداشت قبلی نوشته بودم، بخش زیادی از مرکز شهر استانبول در حال تحول است. برخی از این تحول از سوی دولت و شهرداری برنامه‌ریزی شده است، که به نظرم خیلی بد آمدند. اما بخشی از این تحول هم حاصل تحول زندگی شهروندان استانبول است که به نظرم جذاب آمد.
نظرم به طور خلاصه این تحول را می‌شود در راستای پدیده‌ی بوبوئیسم توضیح داد و فهمید. اگر کتاب‌های «موزه‌ی معصومیت» یا «استانبول» از اورهان پاموک را خوانده باشید، متوجه می‌شوید که بسیاری از محله‌هایی که تا همین ۱۰ – ۱۵ سال پیش محله‌های فقیرنشین و «حساس» شناخته می‌شدند، امروز رنگ بوی متفاوتی گرفته‌اند.
البته باید بدانید که استانبول مدرن تحول‌های جمعیتی زیادی را گذرانده است. با توسعه‌ی ملی‌گرایی در ترکیه، بسیاری از یونانی‌ها و ارمنی‌های ساکن این شهر که در محله‌های خوب و گران زندگی می‌کردند، مجبور به ترک این شهر شدند. بسیاری از آنها با زور از شهر بیرون رانده شدند. برای مثال در دهه‌ی ۱۳۵۰ در طول ۲۴ ساعت حدود ده‌ها هزار یونانی (به روایتی ۴۰ هزار) مجبور به ترک استانبول و ترکیه شدند.
این اتفاق‌ها باعث شد تا بسیاری از این خانه‌ها یا متروکه باقی بمانند، یا توسط مهاجران آناتولی اشغال شوند. همچنین به دلیل آتش‌سوزی‌های عمدی و غیرعمدی در طول چنددهه‌ی گذشته، محله‌ها و خانه‌های بسیاری در این شهر به ویرانه تبدیل شدند. برخی از این آتش‌سوزی‌ها عمدی بودند. بدین‌صورت که برخی از سودجویان خانه‌های چوبی و قدیمی را می‌سوزاندند تا بتوانند صاحبان قبلی را سرکیسه کنند و بجای آن خانه‌های جدید بسازند. برخی از آتشسوزی‌ها هم عمدی نبودند و نتیجه‌ی بی‌احتیاطی ساکنان و عدم امکانات شهر و محله‌ها بودند. در نتیجه حتی هنوز هم برخی از این محله‌ها خالی از سکنه هستند و یا خانه‌های درب و داغان در آنها دیده می‌شوند که به شخصه از دیدن آنها در یک قدمی مرکزهای توریستی استانبول شگفت‌زده شدم.

یک خانه‌ی تقریبن خرابه در محله‌ی بَلَت در جوار بُسفر که البته افرادی در آن زندگی می‌کردند. تصور کنید شبها چه منظره‌ی عالی‌ از شهر می‌توان داشت.

همه‌ی این علت‌ها دست به دست هم دادند تا یک تحرک و مهاجرت درون‌شهری در استانبول شکل بگیرد و در سالهای اخیر با شتاب پیشتری ادامه یابد. به‌طوری که شش سال پیش که من حدود دو ماه در این شهر زندگی می‌کردم، برخی از محله‌های کناری خیابان استقلال بافتی کم و بیش فقیرنشین و بی‌رونق داشتند. اما امسال در کمال شگفتی متوجه رونق و جنب و جوش قابل توجهی در این محله‌ها شدم. بویژه در محله‌های جهانگیر، توپخانه، چوکورجوما و حتی کاراکای.

یک خانه‌ی قدیمی در محله‌ی چوکورجوما. این محله قبلن یونانی‌نشین بوده. اما با اخراج آنها به اشغال مهاجران کارگر آناتولی در می‌آید. در چند سال اخیر این محله میزبان تیپ جدیدی از ساکنان شده است.

بسیاری از جوان‌هایی که کم‌وبیش خاصیت بوبوها را داشتند، در این محل‌ها یا ساکن شده بودند و یا کسب و کار خود را به آنجاها آورده بودند. برای مثال کوچه‌های این محله‌ها پر از کافه‌هایی بود که در معماری داخلی آنها ترکیبی از سبک کافه‌های پاریسی و آمریکایی دیده می‌شد. (می‌دانم که پاریس یک شهر است و آمریکا یک کشور و بلکه یک قاره. ولی خب کافه‌ی پاریسی یک سبک و ژانر خاص است و به این نام معروف شده و کافه‌ی آمریکایی هم به‌همچنین.) بعلاوه خیلی از جوان‌های غیر ترکیه‌ای و خارجی را می‌دیدم که در این محله‌ها ساکن شده بودند. انواع و اقسام مغازه‌ها و بوتیک‌های صفحه‌های گرامافون، جنس‌های وینِیج، لباس‌های خاص، گالری‌های هنری و… در این خیابان‌ها سبز شده بودند که شش سال پیش کمتر به چشم می‌آمدند.

محله‌ی چوکورجوما پر بود از فروشگاه‌های کوچک صفحه‌ی گرامافون که معلوم بود خیلی از آنها تازه باز شده‌اند. مثل همین مغازه که بار صدای ترانه‌ی «کویر دل» از مرجان از آن به گوشم خورد.
در محله‌ی کاراکوی که تا چند وقت پیش یک محله‌ی کارگری صرف بود، امروز می‌توانید کوچه‌هایی پر از کافه‌ها و رستوران‌هایی با طراحی‌های جالب و البته مشتری‌های مشخص ببینید.
طراحی برخی از این کافه‌ها با الهام از چای‌خانه‌ها و قهوه‌خانه‌های قدیمی انجام شده است، درحالیکه مشتری‌های امروزی آن از قشر و طبقه‌ی اجتماعی متفاوتی هستند.

چرخ زدن در این کوچه و خیابان‌ها می‌تواند یک گردش فرهنگی-جامعه‌شناختی خیلی جذاب و پربار برای گردشگر ایرانی باشد.
اگر به سمت خیابان استقلال رفتید، خودتان را به سمت بسفر به پایین قِل بدهید و از کوچه پس‌کوچه‌های زنده‌ی آنجا لذت ببرید.

Previous post بوبوئیسم چیست؟
Next post هرگز اعتراف نکن!

One thought on “هجومِ بوبوها به استانبول

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *