یرواند آبراهامیان، تاریخ‌نویس و پژوهشگر نادر تاریخ ایران، از تاریخ‌نویسان مشروطه برای نادیده گرفتن نقش مردم عادی انتقاد می‌کند. درحالیکه تقریبن همهٔ این تاریخ‌نویسان در جبههٔ آزادی‌خواهان قرار داشته‌اند، اما به گفتهٔ آبراهامیان، این تاریخ‌نویسان تنها خود را نمایندهٔ مردم می‌دانستند و دیگران را اوباش و مزدور می‌نامیدند. از قضا مرتجعان نیز همین رفتار را در برابر آزادیخواهان داشتند.

آبراهامیان تلاش می‌نماید تصویری گویا از نقش مردم در این رخداد ارائه کند. او در مقاله‌اش دربارهٔ نقش و شیوهٔ حضور مردم در انقلاب مشروطه اینچنین نتیجه‌گیری می‌کند :

«اکثریتی وسیع از کسانی که در تجمعات، تظاهرات، و حتا آشوب‌ها شرکت داشتند نه «بزرهکار»، «اوباشِ آدم‌کش» و «اراذلِ اجتماع»، بلکه اعضای متین و حتا «محترمِ» جامعه بودند. تاجرها بودند، بزرگان مذهبی، دکان‌دارها، کارگاه‌دارها، صنعتگران، شاگردهای کسبه، استادکارها و طلاب. کانون‌های جمعیت‌های انقلابی بازار و محلاتِ طبقهٔ متوسط‌نشین بودند نه زاغه‌ها.

خِردِ جمعیِ تظاهرکننده‌ها، به صرف جمع شدن در یک جا، به سطح «ویرانگری»، «عمل‌های ناسنجیده»، «بی منطقی»، «حماقت» و «رفتارهای دمدمی» نزول نمی‌کرد. به‌عکس، جز وقت‌هایی که به سمت‌شان تیراندازی می‌شد یا گرسنگی رنج‌شان می‌داد، گرایش‌شان به عدمِ خشونت بود. در معدود مواردی که راه دادند به خشونت، به ساختمان‌ها حمله کردند  نه به‌آدم‌ها. …

سرجمع اینکه تظاهرکننده‌ها هم خشونت نمی‌کردند و هم رفتارهای‌شان تا حدِ زیادی منطقی و عقلانی بود ـ اهدافی را پی می‌گرفتند که جزء منافعِ طبقاتی و گروهی‌شان بود. وقت‌هایی که شعارهایی دیگر بازگوکننده‌ی منافع‌شان نبود، بی‌هیچ افسوس و عذاب وجدانی از یک‌طرف می‌کَندند و می‌پیوستند به تجمعاتِ رقیب. بریدنِ تهی‌دستان از جبههٔ انقلاب و پیوستن‌شان به اردوگاهِ ارتجاع نه نشانهٔ دمدمی بدودنِ ذاتی‌شان، بلکه نتیجهٔ نارضایتیِ آنها از سبقهٔ متوسطِ مرفه و انقلابِ بورژوایی‌اش بود. این حقیقت که نارضایتی‌شان را از طریق پیوستن به مرتجعان ابراز کردند، علامتِ «حماقت»شان نبود، بلکه دلالت بر فرهنگ سیاسیِ سنتی و اسلامیِ ایران در اواخر سدهٔ سیزدهم شمسی داشت.».

این نتیجه‌گیریِ آبراهامیان را شاید بتوان ادای دینی به مردمی دانست که در طول تاریخ حذف‌شدگانِ مظلومِ تاریخ بوده‌اند. امروز هم البته در روی همین پاشنه می‌چرخد. بسیاری از تحلیل‌گران، پژوهشگران، نویسندگان، سیاست‌مداران، روزنامه‌نگاران و…، دوران‌ها و رخدادها را با تاکید بر نقش نخبه‌گان تحلیل، تبیین و روایت می‌کنند. نخبه‌گرایی در تار و پودِ کلام و اندیشهٔ بسیاری از اما نفوذ کرده است.

چند وقت پیش در جشنواره‌ای سینمایی در پاریس، یکی از دوستان عزیز متخصص سینما، برای اشاره به دوره‌ای از سینمای ایران گفت : «دوران شاه ! » و البته این را هم داشت خطاب به مخاطب فرانسوی بیان می‌کرد. من بعد از برنامه انتقاد دوستانه‌ای کردم و گفتم این عبارتِ «دوران شاه» عبارت نادرستی است. مگر آن دوران با فقط و فقط «شاه» تعریف می‌شود؟ بویژه وقتی می‌خواهیم دربارهٔ سینما صحبت کنیم. پس مردم چکاره بوده‌اند؟ پس سینماگران چکاره بوده‌اند؟ چرا باید بگوییم سینمای دوران شاه؟ آنهم محمدرضاشاهی که به شخصه اینقدر ضد سینمای پیشرو بود. البته از لحاظ تحول سیاسی عظیمی که در جامعهٔ ما در آن زمان صورت گرفت، می‌توانیم آن دوران را به پیش و پس از انقلاب تقسیم کنیم. انقلابی که روی دوش مردم بی‌نام و نشان به اوج رسید و روی دوش همین ناشناخته‌ها به حیات خود ادامه می‌دهد.

Previous post رئیسِ «جمهور» یا رئیسِ «جمهوری» ؟ | غلط‌های رایج #۱
Next post آخرین «آوازِ قو»ی مصدق در روزنامهٔ فیگارو – اخبارِ پسا-کودتای ۲۸ مرداد

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *