پیشتر سریال «انسان‌های واقعی» را معرفی کرده بودم:

ماجرای سریال از این قرار است که انسان مدرن در دوره‌ای نه چندان دور از امروز، بالاخره به یکی از آرزوهای دیرینه‌اش دست می‌یابد و ربات‌های فراعادیِ هوشمندی را می‌آفریند که شباهت بسیار زیادی به انسان دارند. تشخصی ظاهری این ربات‌ها از انسان تقریبن غیر ممکن است. در واقع تنها تفاوت آن‌ها این است که از گوشت و اندام انسانی ساخته نشده‌اند. به همین دلیل  آنها را  اِنبات یا hubots  (انسان-ربات “human robot”) می‌نامند. اما آنها به دو دسته تقسیم می‌شوند:  ۱- اِنبات‌های معمولی که نقش خدمت‌کار و برده‌ی انسان‌ها را دارند، و ۲- اِنبات‌های رهایی‌یافته که ربات‌هایی مستقل‌اند : از لحاظ فیزیولوژیک ماشین، اما از لحاظ فهم و آگاهی مثل انسان.

الان می‌خواهم به بخش‌های از محتوای این سریال بپردازم که به نظرم خیلی مهم آمدند.

در «انسان‌های واقعی» به دو نوع پرسش پرداخته می‌شود. یک دسته پرسش‌های اجتماعی که به امروز ربط پیدا می‌کنند و یک دسته پرسش‌های فلسفی که در مورد آینده‌ی انسان‌ها و انسانیت‌اند. از این رهگذر، این سریال همزمان دو مسئله را برجسته کرده است. یکی وضعیت اقلیت‌ها در جامعه، که امروز چالش اصلی جامعه‌ی غربی است. و دوم مسئله‌ای که دیر یا زود انسان با آن رودررو خواهد شد : حضور ربات‌های هوشمند و مستقل.

48Noje-tv-Aktamanni_918027v530x800

پرسش‌های اجتماعی و سیاسی

سریال «انسان‌های واقعی» به مخاطب پیشنهاد می‌کند که مثلن «بیا ماجرا را از اول باهم نگاه کنیم.» به شکلی استعاره‌ای می‌پردازد به مسئله‌ی مهاجران. همان رفتاری که مردم کشور میزبان درباره‌ی مهاجران از خود نشان می‌دهد را نعل به نعل درباره‌ی اِنبات‌ها (ربات‌های انسان‌نما) نشان می‌دهد. می‌خواهد بگوید «ما این مهاجران را مثل خدمتکاران خانه‌ها یا کارخانه‌هامان وارد زندگی‌مان کردیم و دوست داشتیم که وضعیت تا ابد همینطور بماند و آنها خدمتکار ما بمانند. اما نشد. اینها (مهاجران و یا اقلیت‌ها) بالاخره انسان هستند و آگاهی دارند و از یک جایی به بعد می‌خواهند در وضعیتی برابر زندگی کنند. حالا ما نمی‌توایم آنها را از این حق‌شان محروم کنیم.»

همانطور که در یادداشت قبلی اشاره کردم، یک دانشمند که از این وضعیت چندش آور به تنگ می‌آید، کدهایی را می‌نویسد و به شکل ویروس پخش می‌کند که  از این راه اِنبات‌ها توانایی خودآگاهی را بدست می‌آورند و قادر می‌شوند خودشان برای خودشان تصمیم بگیرند. همچنین این کدها احساساتی از جمله خشم، مهربانی، فداکاری یا ترس را جزیی از وجود انبات‌ها می‌کند. بنابراین آنها دیگر با انسان‌ها هیچ فرق انسان‌شناختی‌ و روان‌شناختی‌ای ندارند. تنها تفاوت در فیزیولوژی است که این هم استعاره از تفاوت‌های نژادی است.

real-humans-arte

این تفاوت فیزیولوژیک به انسان‌ها اجازه می‌دهد که خود را برتر بپندارند و هرگونه تجاوزی به انبات‌ها را امری طبیعی بپندارند. آنها برای تفریح انبات‌ها را آزار و اذیت می‌دهد یا درست مثل رفتاری که در طول تاریخ با برده‌ها یا خارجی‌ها یا اقلیت‌ها می‌شده است، استفاده‌ی جنسی و دستمالی در کوچه و خیابان و محل کار رفتاری عادی و قابل توجیه به حساب می‌آید. اما از وقتی که انبات‌ها به رهایی دست پیدا می‌کنند، این تعادل و توازن اجتماعی به هم می‌خورد. بخشی از آنها دست به شورش می‌زنند و بخشی دیگر راه‌های نرم‌تر را برای دسیابی به وضعیت برابر پیش می‌گیرند.

از یک جایی به بعد، بحث حقوقی به وسط می‌آید که ماجرا را بسیار جالب می‌کند. شخصیت مادر در این سریال یک وکیل است و هرچند که از ابتدا با بکارگیری انبات‌ها در خانه مخالف بوده است، ما وقتی با یک انبات «آزاد شده و رهایی یافته» (یعنی کدهای رهایی را دریافت کرده و از آگاهی و احساسات برخوردار شده است) روبرو می‌شود، تغییر موضع می‌دهد و برای برابری حقوق آنها تلاش می‌کند. در طول ماجرا، دولت فرایند آزادکردن کدهای انبات‌ها را  «غیرقانونی» اعلام می‌کنند و آزادکردن آنها را عملی خلاف قانون و انبات‌های رهایی‌یافته را غیرقانونی و در نتیجه غیرانسانی می‌دانند. از اینجاست که تلاش حقوقی برای قانونگذاری به نفع انبات‌های آزاد و رها شده بوجود می‌آید و تلاش می‌شود تا آنها به عنوان رسمیِ اقلیت شناخته شوند و در در واقع از وضعیتِ «هیچ بودن» به مقامِ «اقلیت» ارتقا پیدا کنند. گویی اقلیت بودن راه یافتن به حوزه‌ی انسانیت است. هرچند که بازهم انسان کامل به حساب نمی‌آیند. در واقع وارد شدن به حوزه‌ی قانون در قالب اقلیت، دروازه‌ی ورود به انسانیت و تمدن انسانی است. مثل همین بحثی که درباره‌ی ازدواج همنجنسگراها در غرب درمیان است.

aktamanniskor

 انسان‌ها در آیینه‌ی انبات‌ها

  • رفتارهای احمقانه

خیلی از کارهایی که ما می‌کنیم در واقع احمقانه‌اند. در این سریال خیلی از کارهای بی‌فایده‌ای که ما روزانه انجام می‌دهیم را در آیینه‌ی رفتاری انبات‌ها نشان داده است. مثلن در یک صحنه نشان می‌دهد که انباتِ پستچی روزنامه‌ای را در صندوق پستی جلوی خانه‌ای می‌گذارد، درحالی که یک انبات دیگر منتظر کنار همان صندوق ایستاده است. گویا وظیفه‌ی او این است که روزنامه را از صندوق بردارد و به صاحب‌خانه تحویل دهد و او هم همین کار را می‌کند روزنامه را از صندوق بر می‌دارد. درحالیکه می‌شد انباتِ پستچی روزنامه را به همان انباتی که هرروز او را می‌بیند که کنار صندوق ایستاده، تحویل دهد. گویا سریال می‌خواهد آیینه‌ای از دیوان‌سالاری خودکار و بی‌روح را پیش روی ما بگذارد. همان تصویری که چارلی چاپلین در «عصر جدید» عرضه کرد.

  •  دوگانه‌های پوچ

در یک قسمت از سریال، پلیسی که مامور مبارزه با انبات‌ها است به یک پزشک می‌گوید: «من فقط به دنبال نجات دادن انسانیت هستم. و به پزشک گوشزد می‌کند که او هم باید طرف انسان‌ها باشد.» در واقع او کاری ندارد که انبات‌ها حق دارند یا نه؛ جرمی مرتکب شده‌اند یا نه؛ و یا مجازاتی که برای آنها تعیین شده است عقلانی و عادلانه است یا نه! او فقط به دنبال سرکوب کردن انبات‌های رهایی‌یافته است؛ تنها به این دلیل که شبیه او نیستند.

همین‌جا بود که به نظرم آمد بسیاری از این دوگانه‌هایی که ما ساخته‌ایم مثل چپ و راست، اصلاح‌طلب و اصولگرا، غربی و شرقی و… همین خاصیت را دارند. دوگانه‌هایی که خوب و بدشان بر مبنای ژنتیک، طایفه، ملیت، قومیت، نژاد، رفاقت و… مشخص می‌شوند.

همین دوگانه‌های پوچ باعث می‌شوند که یک اِنبات که خودش را انسان جا بزند و در حزب ضدانبات‌ها عضو می‌شود. (در واقع یک حزب ضدانبات‌ها تشکیل می‌شود که این انبات می‌رود عضو این حزب می‌شود.) و حتی فراتر می‌رود و در عملیات‌ها خرابکاریِ ضدانبات‌های افراطی مشارکت می‌کند. وقتی که ازش می‌پرسند چرا؟ می‌گوید: «من فقط می‌خواستم مثل شما انسان‌ها باشم و قاطی شما زندگی کنم.»

  • تقلیدهای کورکورانه

یا دختری را می‌بینیم که انبات بودنِ خودش را انکار می‌کند و تمام رویایش این است که با یک مرد انسان ازدواج کند و بچه‌دار شود و نقش کلاسیک زن خانواده را بازی کند. البته همین شوق و هوس باعث مرگ شوهرش می‌شود. اما او دست‌بردار نیست و به این بازی و هوس ادامه می‌دهد.

 اگر خوب دقت کنیم بسیاری از ما در زندگی همینطوری هستیم. برای مثال من خیلی از مهاجران را می‌شناسم که مدافع سیاست‌های ضدمهاجری هستند. (این گزارش را هم بخوانید جالب است) یا بسیاری از مردان یا زنان که زندگی خود را فدای کلیشه‌های برساخته‌ی اجتماعی می‌کنند و در نهایت هم هیچ دست‌آورد و یا لذتی از زندگی نصیب آنها نمی‌شود.

در بخش بعدی به پرسش‌های فلسفی این سریال خواهم پرداخت.

Previous post خدا به دفاع در برابر احمق‌ها نیاز نداره | سریال OZ
Next post فصل سوم خانه‌ی پوشالی؛ گذار از فاز بَرره‌ای به فاز زناشویی

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *