سریال «دودمان»  ( Bloodline ) از یک جنبه قابل تامل است و در جنبه‌ای دیگر منحصر به‌فرد.

۱- ما محصول جامعه‌ایم

الان که در کافه نشسته‌اسم و این چند خط را با کوباندن انگشت روی کلیدهای لپتاپ می‌نویسم، مکالمه‌ی دو مردی را می‌شنوم که مرا بلادرنگ یاد سریال «دودمان» می‌اندازند. یکی به دیگری می‌گوید :

« من نمی‌دانم که چرا فلانی اینقدر به ما فخر می‌فروشد. او همه‌اش پز می‌دهد که یک مرد واقعی  است. چون یک شغل خوب و یک خانواده‌ی خوب دارد. یک روز بهش گفتم : خب مرد حسابی! اگر پدرت پولدار و بافرهنگ نبود که تو نمی‌توانستی در فلان دانشگاه خوب تحصیل کنی و بعدش بواسطه‌ی شهرت و ارتباط‌های پدرت شغل خوبی پیدا کنی. اگر زنت در خانه بچه‌هایت را تر خشک و به وضعیت خانه رسیدگی نمی‌کرد که تو نمی‌توانستی به اینکه یک مرد واقعی هستی بنازی. اگر در پاریس به دنیا نمی‌آمدی و شانس متولد شدن در دوران شکوفایی اقتصادی اروپا را نداشتی که نمی‌توانستی بدون تحمل ریسک و خطر بالا، بین موقعیت‌هایِ حرفه‌ایِ مختلف یکی را که فکر می‌کردی بهتر است را انتخاب کنی. نخیر آقاجان ! نقش خودت در این چیزی که به آن پز می‌دهی خیلی کمتر از آن چیزیست که فکرش را می‌کنی. تو هم مثل همه‌ی ما محصول جامعه هستی و در زندگی‌ات خیلی بیشتر از زیردستانت زحمت نکشیده‌ای. تو فقط در همان یکی دو مسیری که جامعه برایت تعیین کرده بود جلو رفتی.»

ماجرای سریال «خط خونین» را می‌توانیم در همین گفت‌وگویی که تعریف کردم خلاصه کنیم. ماجرای یک خانواده‌ی سنتی آمریکایی. پدری که سرمایه‌ای به هم زده و به موقعیت اجتماعی مناسبی رسیده است. پدر پیر شده و فرزندانش هرکدام دوران میانسالی را می‌گذارنند و کم و بیش موفقند. یکی رییس پلیس است (پسر دوم). دیگری وکیل (دختر دوم) و یکی دیگر هم مرد کسب و کار است (پسر کوچک). پدر و مادر هم با اداره‌ی یک مجموعه‌ی توریستی معتبر در شهری ساحلی در میامی آخرین روزهای زندگی خود را سپری می‌کنند.

از یک جای داستان اما – در واقع از همان قسمت اول – پسر بزرگ خانواده وارد داستان می‌شود و با خودش مسائلی را وارد ماجرای سریال می‌کند که زندگی همه‌ی شخصیت‌ها را تحت تاثیر قرار می‌دهد. نمی‌خواهم بیشتر از این ماجرا را لو بدهم. اما همینقدر را بگویم که این پسر اول به مانند وصله‌ی ناجوری به خانواده می‌ماند که همه‌ی اعضا – البته به جز مادر – تلاش می‌کنند تا به نحوی از شر او خلاص شوند. در طول داستان آرام آرام با دلیل تفاوت پسر بزرگ با دیگر اعضای خانواده‌ی محترم آشنا می‌شویم.

شعار سریال این است : «ما آدم‌های بدی نیستیم. اما کارهای بدی انجام دادیم.» در طول ماجرا می‌بینیم که با یک اتفاق و یک حادثه، به چه سادگی می‌شود جای آدمهای که ما به آنها را آدم بد و آدم خوب می‌نامیم عوض شود. هرلحظه تحت تاثیر یک عنصر غیرقابل پیش‌بینی ممکن است جای خوشبخت و بدبخت، خلافکار و سالم، قاتل و قربانی – به طور خلاصه جای خوب و بد عوض شود.

۲- صددرصد روایت

امروز دیگر کمتر سریالی را می‌بینیم که تمام تمرکزش فقط روی یک داستان باشد و برای جذب و میخکوب کردن مخاطب از روایت‌کردنِ داستان‌های موازی با ماجرای اصلی، بهره نبرد. معمولن همزمان در یک قسمت از یک سریال سه-چهار داستان متفاوت روایت می‌شوند که گاهی حتی هیچ ربطی به‌هم ندارند.

اما سریال «خط خونین» حساب خودش را از این روش جدا کرده است. تمرکز داستان تنها و تنها روی یک ماجرا است. ماجرایی که همه‌ی شخصیت‌های داستان به یک اندازه در آن درگیر هستند و به سختی می‌شود نقش یکی را بر دیگری پررنگ‌تر دانست. این نکته‌ای‌ست که این سریال را در بین دیگر محصول‌های درجه یکِ جعبه‌ی جادویی منحصر به‌فرد می‌کند. شاید به همین دلیل است که در طول نگاه‌کردن «دودمان» احساس می‌کنیم که زمان زود نمی‌گذرد و ما درگیر کابوسی شده‌ایم که دوست داریم هرچه زودتر تمام شود و ما از خواب بیدار شویم و از دست آن خلاص گردیم.

سریال «دودمان» که ساخته‌ی شبکه‌ی نتفلیکس است، بی‌پروا اما با ضرافت و مهارت خاصی به جنگ اسطوره‌ی موفقیت یا ناموفقتِ فردی می‌رود. شاید این سریال را بتوانیم از بهترین درام‌های خانوادگی-پلیسی این روزها بدانیم.

 

Previous post عملیاتِ ناموفقِ اولاند
Next post تحریفِ غ‌ـرب برای تحقیرِ خود

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *