چند روز پیش داشتم آن قسمت‌هایی از سریال دوستان (Friends) را نگاه می‌کردم که دربارهٔ جداییِ راس و راشل بود. و یاد آن مطلبِ یک نویسندهٔ آمریکایی افتادم که بعد از پیروزی ترامپ همه‌جا پخش شده بود. در مطلب نویسنده تقصیر را گردن کسانی انداخته بود که راس را مسخره می‌کردند.

در سریالِ دوستان، در ماجرای جدایی، بدون تردید راس مقصرتر از راشل بود. او در برابر شغل جدید راشل، مثل یک بچهٔ لوس و ننر برخورد می‌کند که نمی‌خواد به هیچ قیمتی اسباب‌بازیش را از دست بدهد. هرچه هم راشل بهش می‌گوید که من «به من اعتماد کن» و همچنین «خودت را وارد کار و شغل من نکن»، راس گوش نمی‌دهد. و در نهایت تحت تاثیر حسادت، تعادل روانی خودش را از دست می‌دهد و گند می‌زند. بعد از یک دعوای شدید که به درخواست جداییِ موقت از سوی راشل ختم می‌دهد، راس که نه به دوست‌دخترش و نه به خودش اعتماد دارد، همه‌چیز را تمام‌شده می‌پندارد. دعوایی که البته در رابطهٔ هر زوجی پدید می‌‌آید، راس را اینقدر بهم می‌ریزد که خودش را می‌بازد و غرق در افسردگی، همان شب با دختر دیگری می‌خوابد. البته بی‌تردید راشل هم اشتباه می‌کند که درخواست جداییِ موقت می‌کند، و البته بلافاصله پشیمان می‌شود.

نویسنده در آن مطلبی که بالاتر گفتم، جامعهٔ آمریکا را متهم می‌کند که تحت تاثیر گفتمانی شبیه فضایی که در سریال دوستان برقرار است، زمینهٔ به‌قدرت رسیدنِ کله‌خرهایی مثل ترامپ را فراهم می‌کنند. وی از قضا دست روی رابطهٔ راس و راشل می‌گذارد. راس که تنها فرد در جمع دوستان است که تحصیلات بالا و دکترا دارد و «بچه روشنفکر» است، از نظر نویسنده قربانیِ نافهمیِ دوستانش است.

من اما برخلاف این نویسندهٔ عزیز فکر می‌کنم. بویژه وقتی دوباره قسمت‌های مربوط به جدایی راس و راشل در فصل سوم این سریال را نگاه کردم. و برایم عجیب است که چطور ایشان رفتارهای خودخواهانهٔ این آدم را نادیه گرفته است و واکنش‌های دیگران را بحساب نافهمیِ آنها گذاشته است. بنظرم از قضا همین ماجرا نشان می‌دهد که یکی از دلیل‌های پیروزیِ آدم‌هایی مثل ترامپ در جامعه‌ای مثل آمریکا، حضور نخبگانی خودبین در راس نهادهای قدرت، رسانه‌ها و حتی دانشگاه‌ها است. کسانی که فرودستان را به چشم تحقیر می‌نگرند. نخبگانی که فکر می‌کنند جامعه باید به هر قیمتی به سوی خواسته‌های آنها حرکت کند. در جامعه‌ای مثل آمریکا، آنها سعی می‌کنند با روش‌های مسالمت آمیز خواسته‌ها و گفتمان خود را بر دیگران تحمیل کنند. اما وقتی بصورت مسالمت‌امیز شکست می‌خورند، شروع می‌کنند به متهم کردنِ مردم عادی را به نفهم بودن. خب عجیب نیست که یک جایی بخشی از جامعه، این نوع نخبگان و «روشنفکران» را پس بزند و سپس، یا راهِ قهر از سیاست را پیش بگیرد، یا اینکه شانس خود را با کسانی مثل ترامپ و احمدینژاد امتحان کند.

Previous post دکتراگراییِ افراطی – آیا وزیر اقتصاد باید نظریه‌پرداز هم باشد؟
Next post امان از پدیدهٔ دراز نویسی

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *