Category: زندگی-جامعه
-
کدوم دانشگاه؟ کدوم شکاف؟ کدوم وحدت؟
يکي از کلاسهايي که داريم, اسمش هست سياست فرهنگي. استاد سياسيتهاي فرهنگي اعمال شده در طي دوره هاي مختلف دولت مدرن فرانسه رو ارائه ميده. درس بسيار جذابيه که البته خشک و بيمزه ارائه دادن درس توسط استاد, نميذاره جذابيتش بيشتر بشه. اما با اين حال هروقت بحث بين هواداران و مخالفان يک تز و…
-
دربارۀ دیگران- خارجیها رو دوباره بشناسیم
[youtube http://www.youtube.com/watch?v=xsJVEZLi-80?fs=1] مسئلۀ دیگری برای همۀ آدمها خیلی مهمه. اما برای ما ایرانیا خیلی مهمتر مثلا اینکه همسایه مون کی باشه خیلی برامون مهمه. چون عضو خانواده مون نیست، پس یک دیگری محسوب میشه. کسی که تو محلۀ ما هم زندگی نمیکنه بازهم یک دیگری بحساب میاد و وقتی ما از محله ای به محلۀ…
-
دربارۀ «شهربانو» و جَنگ اش
شهربانو، از محمد حسن شهسواری شواهد نشون میده که رمان در ایران تبدیل شده به کالایی که عدۀ معدودی نویسنده اون رو تولید می کنن و عدۀ معدودی خواننده هم می خرنش. نویسنده ها برای این می نوسین که یک اثر ادبی تولید کرده باشن و بین اثرهای ادبی دیگه جایگاه بالاتری بدست بیارن. و…
-
دو دقیقه در کافه ای فرهنگی در قلب پاریس
< – – – – – – – – – – – – – – – – – – – بکارگیری یادداشتهای «روح سـوار» تنها با آوردن نام نویسنده یا وبلاگ مجاز است. Rooh Savar https://www.facebook.com/roohsavar http://www.youtube.com/user/roohsavaar http://blogs.rue89.com/regards-persans http://roohfrance.blogspot.fr/
-
جهان ايراني و جهان غير ايراني
وقتي پام رو به اولين خاك غير ايراني گذاشتم, احساس كردم كه با خارج شدن از ايران, وارد جهان شدم. هرچي زندگي ايراني خودبسنده و نامرتبط با جهان خارج هست, زندگي در جاهاي ديگه ي دنيا بسيار وابسته و در هم تنيده ست. اما ظاهرا خارج شدن از ايران, منو از زندگي ايراني جدا نكرده….
-
جهان ايرانی و جهان غير ايرانی
وقتي پام رو به اولين خاك غير ايراني گذاشتم, احساس كردم كه با خارج شدن از ايران, وارد جهان شدم. هرچي زندگي ايراني خودبسنده و نامرتبط با جهان خارج هست, زندگي در جاهاي ديگه ي دنيا بسيار وابسته و در هم تنيده ست. اما ظاهرا خارج شدن از ايران, منو از زندگي ايراني جدا نكرده….
-
پنجره های باز در جامعه های باز
بچه که بودم، اگر پنجره ای باز بود سعی می کردم سرکی بکشم و ببینم اونور پنجره چه خبره. بزرگتر هم که شدم، گویا این قضیه در من درونی شده بود و ناخودآگاه خوشم میومد از پنجره ای که بازه، داخل خونه ها رو نگاه بکنم. به قول معروف دید بزنم. نه اینکه منظور خاصی…
-
ستادِ سوربن در التهاب می سوخت
دانشجوهایی که پشت پنجره بودن و داشتن برای تظاهرات فردا آماده می شدن. برام عجیب بود که چطور اینها تونستن شب تو دانشگاه بمون؟ نکنه دانشگاه رو تسخیر کردن!؟ امشب داشتم از کوچۀ پشتی سوربن مرکزی رد میشدم، دیدم داخل کوچه تعدادی از دانشجوها دور هم جمع شدن. حلقه های چند تایی تشکیل داده بودن…
-
دربارۀ یک تجربۀ استثنایی در کلاس درس
اینقدر هیجان زده شده بودم که فکر می کردم دیگه همچین فضایی تکرار نمیشه، برای همین زودی عکس گرفتم تو کلاس مثل بچۀ آدم نشسته بودیم و داشتیم به درسهای استاد گوش می دادیم. استادمون یک خانوم میانسال خیلی اتوکشیده و با دیسیپلین بود. از اوناییکه عصا قورت دادن. دوسه تا از بچه های سال بالایی در…
-
ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺷﻬﯿﺪﺍﯼ ﺷﻬﺮ
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﻫﺎﯼ ﺍﺻﻠﯽ ﺷﻬﺭ ﻣﯿﮕﺬﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻨﮓ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﻡ. ﺭﻭﺵ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺭﻭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻼﺻﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﺨﺺ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﭼﻬﻞ ﻭﭼﻬﺎﺭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺤﻞ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻩ . ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻔﺎﻇﺖ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻩ. ﯾﺎﺩ ﺷﻬﯿﺪ ﺟﻬﺎﻥ ﺁﺭﺍ ﻭ ﻫﻤﺮﺯﻣﺎﻧﺶ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ…