اتفاقی با خانمی آشنا شدم که در مِی ۱۹۶۸ دانشجوی دانشگاه نانتِر پاریس بوده؛ جایی که همهی ماجر از آنجا آغازیده بود. مادر دوستم است و البته الان متاسفانه با یک تومور بدخیم در سرش دست و پنجه نرم میکند.
میگفت: «ماجرا از اعتراض به جدا سازی دختران و پسران در خوابگاههای و برخی دیگر از مکانهای دانشگاه آغازید. اما همین جرقهی کوچک کافی بود تا خشم مردم بیدار شود.»
خشمی که نابرابریهای سیاسی و اقتصادیِ اروپای بعد از جنگ از یک طرف و سرکوب اقلیتها و خارجیها از طرف دیگر آن را روی هم انباشته کرده بود. این خشم/اعتراض از پاریس آغاز شد و همهی اروپا را در بر گرفت و شعلهاش با سرکوب دانشجویان در آمریکا خاموش که نه، اما به زیر خاکستر رانده شد.
زوج سالخوردهی دیگری را میشناسم که از جوانان همان نسلاند. آنها حتی کودتایی که علیه دولت مصدق انجام شد را یکی از دلیلهای خشم فروخوردهی خود میدانند. کلر میگوید: «ما بعد از جنگ جهانی دوم فکر میکردیم پاکی بر پلیدی پیروز شده است و از این پس میتوانیم دنیایی بهتر و عادلانهتر داشته باشیم. اما هرچه جلوتر میرفتیم وضع بدتر میشد. جنگ الجزایر و بلایی که در فرانسه بر سر مهاجران خارجی میآمد برای ما قابل تحمل نبود. فشاری که روی کارگران میآمد ما را آزار میداد. اما بعد از می۶۸ و سرکوب جنبش، ما ناامید شدیم. برای همین رفتیم به کشورهای دوردست تا شاید آنجا بتوانیم کمی از رنج مردم کم کنیم. من و اولویه (شوهرش) به استخدام یونسکو درآمدیم و به تایلند و تبت و افغانستان رفتیم.»
اولویه ادامه میدهد: «بعد از ۱۰-۱۵ سال کار کردن در یونسکو فهمیدم این سازمان، جز سرپوش گذاشتن روی عذاب وجدان غربیها کارکرد [و شاید حتی هدف] دیگری ندارد. ما در کابل فقط بین نخبگان و اشراف افغانی وول میخوردیم. تنها فرودستانی که میدیدیم، خدمتکارانی بودند که برایمان کار میکردند. این خیلی بد و دور از هدف ما بود. بنابراین در اوج فعالیتم، بعد از سالها فعالیت – ۵ سال در تایلند و ۸ سال در افغانستان – با همسر و سه فرزندم که در تمام این مدت به دنبال خودم کشیده بودم، از یونسکو استعفا دادم و به پاریس برگشتم. آن وقتها کار پیدا کردن برای جوانی مثل من سخت نبود.
کلر و اولویه پس از بازگشت به پاریس، در عفو بینالملل و چند انجمن دیگر برای حمایت از فلسطین، مهاجران، کمک به پناهندگان و… مشغول به کار شدند. در این سالهای اخیر – و در آستانهی ۸۰ سالگی، دلمشغولی آنها موفقیت جنبش سبز است. کلر میگفت: «روزی که جوانهای ایران را در خیابان دیدم، امیدم دوباره زنده شد. گفتم شاید یک جای دیگر در دنیا این اتفاق بیافتد. برای همین همیشه جنبش سبز را دنبال میکنم. من بیشتر کشورهای خاور میانه را گشتهام. به تونسیها و مصریها هم امیدوارم. در مورد ترکیه چیز زیادی نمیدانم. اما فکر میکنم تجربه و هوشمندیِ جوانهای ایرانی بیشتر است.»
*پوستری از می ۶۸ که جوانی را نشان میدهد که بهدست و با دست ماموری که شبیه ژنرال دوگل (رییسجمهور وقت) که در پس زمینه طراحی شده، دهانش بسته شده است. با این جمله:
جوان باش
و
ساکت شو.