پس از تشکیل دومین دولتِ حسن روحانی، [از عمد بجای عبارت بی مسمای «دولت دوازدهم» این عبارت را بکار می‌برم]، اظهار نظرهای بسیاری را در مطبوعات و دیر رسانه‌ها دربارهٔ برخی از انتصابهای جدید در حوزهٔ اقتصادی به چشمم خورد که بنظرم آمد بهتر است بیشتر آنها را نقد کرد تا دولت جدید را.

برای مثال در حدود بیست مقاله، مصاحبه یا گزارشی که دربارهٔ وزیر جدید اقتصاد خواندم، تقریبن همهٔ آنها به نحوی اشاره کرده بودند که مسعود کرباسیان دکترای اقتصاد ندارد و بنابراین نظریه‌پرداز اقتصاد نیست. (ایشان دکترای مرتبط با مدیریت و برنامه‌ریزی دارد). حتی خیلی‌ها گفته بودند که اصلن نظری در حوزهٔ اقتصاد ندارد. به عبارتی هیچی بارش نیست.

همچنین در واکنشی دیگر در کانال دوست عزیزم بهمن درالشفایی در واکنش به بکارگیری برادرزادهٔ عراقچی در بانک مرکزی، دیدم که در بخش زیادی از این مطلب به بحث مدرک ایشان پرداخته شده است و این پرسش پیش کشیده شده است که چرا از بین هزاران هزار دکترای اقتصاد، این آقای برادرزاده که دکترا ندارد شده است معاون بانک مرکزی!؟ مطلب اصلی به قلم نادر فتوره‌چی است و هرچند که این مطلب به درستی و با کمال دقت حرفه‌ای خواهانِ شفافسازی در سازوکار استخدامِ این آقا شده بود، بااینحال گیردادن به نداشتنِ مدرکِ دکترا بنظرم انتقاد درستی نیامد. کمااینکه در خود این مطلب به نقل از ایلنا اشاره شده است که نامبرده «دانش آموخته کارشناسی اقتصاد از دانشگاه شهید بهشتی، کارشناسی ارشد مدیریت مالی (فاینانس) از دانشگاه نیویورک و کارشناسی ارشد اقتصاد از دانشگاه تهران است. وی دانشجوی نخبه و رتبه اول کنکور در مقطع کارشناسی ارشد بوده است.»

زگهواره تاگور، پشت کنکور

می‌خواهم از این بحث داغ استفاده کنم و این جریانِ دکترا گرایی در بین هموطنان عزیزمان را کمی نقد کنم. جریانِ «ز گهواره تا گور دانش‌بجو»یی که بخش زیادی از نیروهای جوان ما را پشت درهای دانشگاه نگه داشته است و ورود آنها به میدان تجربه، تولید و تحول را به تاخیر انداخته است. آنهم در جامعه‌ای که دانشگاهش به دغدغه‌های اصلی‌ای که در هر حوزهٔ حرفه‌ای داریم، نمی‌پردازد و جوانِ مملکت را برای مدتی طولانی از فضای عینی و واقعی در هر حرفه‌ای دور نگه می‌دارد؛ چه در صنعت، چه در علوم انسانی، چه در علوم تجربی و حتی در رشته‌ها و حرفه‌های صرفن عملی مثل روزنامه‌نگاری، کم و بیش در روی همین پاشنه می‌چرخد.

دکترها مدیر نشوند

پرسش من این است که واقعن چرا خیلی از ما فکر می‌کنیم برای یک مدیرِ خوب بودن، باید حتمن مدرک دکترا داشت؟ من حتی برعکس فکر می‌کنم. دکترا یک دورهٔ تحصیلی نیست، بلکه یک دورهٔ پژوهشی در یک موضوع خاص و خیلی تخصصی است. کسی اخذ مدرک دکترا را انتخاب می‌کند، در واقع یک دورهٔ سه تا پنج ساله برای کسب مهارت و تجربهٔ اجرایی چشم‌پوشی می‌کند و تصمیم می‌گیرد تا به پژوهش روی یک موضوع خیلی خیلی خاص بپردازد. این البته انتخاب شخصی آدم‌هاست و به پروژهٔ حرفه‌ایِ آیندهٔ آنها در زندگی فردی ربط دارد. اما من اگر مسئولِ جایی باشم، ترجیح می‌دهم در پست‌های اجرایی کسیکه که مدرک دکترا دارد را انتخاب نکنم، حتی اگر از بهترین دانشگاه‌ها هم بوده باشد. در عوض ترجیح می‌دهم چنین شخصیت‌هایی را بیشتر در پست‌های مشاوره‌ای بکار بگیرم. البته من که الان هیچکاره‌ام، اما به مدیران کشور توصیه می‌کنم که همین کار را بکنند. یکی از دلیل‌های میانگین سنی بالای مدیران کشور همین دکترا گرایی است که دست‌کم چهار-پنج سال ورود یک نیروی توانمند به بخش اجرایی را عقب می‌اندازد. مرزهای مدرک‌گرایی در جامعهٔ ما اینقدر گسترده شده است که امروز هیچ مدرکی به جز مدرک دکترا داخل آدم بحساب نمی‌آید. درحالیکه این در واقع در مقطع کارشناسی است که پایه‌های آموزشیِ حرفه‌ای ریخته می‌شود و در مقطع کارشناسی ارشد روشهای عملی و شیوه‌های حرفه‌ای مربوط به هر تخصص آموزش داده می‌شود. (در واقع اینطور باید باشد.) دکترا دوره‌ای برای عمق دادن به دانش و تخصص فرد در موضوعی مشخص و بسیار تخصصی است، و نه الزامن یک مرحلهٔ آموزشی.

موردِ صفایی فراهانی و محمدعلی نجفی

برای روشن شدنِ بحثم به دو نمونه اشاره می‌کنم. محسن صفایی فراهانی و محمدعلی نجفی را می‌توان از مدیران موفق و نمونهٔ کشور نام برد. از آنجایی که فرصتِ حشر و نشر مختصری با هردوی این افراد را داشته‌ام، اولین چیزی که درک کردم این بود که این دو شخصیت در موضوعی که روی آن کار می‌کردند، نگاه منسجمی داشتند و روی خطی روشن حرکت می‌کردند. هرچند که شاید آن خط مورد پسند بنده و شما نباشد، اما این مدیران توانمند درحال آزمون و خطای صِرف نبودند (با اشاره به اینکه آزمون و خطا بخشی جدایی‌ناپذیر از مدیریتِ خلاق و موفق است.) در برخوردهای اندکی که با محسن صفایی فراهانی داشتم، دریافتم که وی بهتر از بسیاری از دانشجویان ممتاز در رشته‌های علوم سیاسی و جامعه شناسی، با مفهوم‌های این دو حوزه آشناست و درک درست و عمیقی از آنها دارد. بی‌تردید به عنوان یک مدیر موفق در حوزه‌های صنعت و اقتصاد نیز او از همچین تسلطی – چه بسا بیشتر – در این حوزه‌ها برخوردار است. اما نه صفایی فراهانی و نه محمدعلی نجفی هیچکدام نظریه‌پرداز نیستند. آنها مدیرانی هستند که می‌دانند از حوزهٔ خود چه می‌خواهند و می‌دانند چطور باید/نباید آن خواسته‌ها را برآورده کنند. در این دو مورد خاص هم هردوی آنها پیش از گل کردن در سطح ملی، از تجربهٔ کافی برخوردار بوده‌اند. تحول‌های انقلاب به بسیاری از جوانهای آن دوره این فرصت را داد که به جریان ادارهٔ کشور وارد شوند. هرچند که برخلاف صفایی فراهانی و نجفی، تعداد کمی از آنها از آن فرصت بهرهٔ کافی بردند.

حال می‌توانیم برگردیم به همان مثال اول، یعنی وزیر جدید اقتصاد. البته من ایشان را نمی‌شناسم و تابحال برخوردی با وی نداشته‌ام. فقط در همین حد می‌دانم که آقای کرباسیان از لیسانس تا فوق لیسانس تحصیلات مرتبط با مدیریت و برنامه‌ریزی داشته است که بنظرم کم‌وبیش به امور اقتصادی – هرچند غیرمستقیم- مربوط می‌شود. مهمتر البته اینکه وزیر جدید اقتصاد و دارایی (و نه وزیر نظریه‌های اقتصادی)  ترجمه‌هایی متعددی هم در حوزهٔ اقتصاد و جهانی شدن انجام داده است که برخی از آنها کتاب‌های مهمی بشمار می‌روند. تا آنجایی هم که من جستجو کردم، ایشان ترجمه‌هایش را هدفمند انتخاب می‌کند و بخش زیادی از آنها به جریان اقتصاد نهادگرا نزدیک است و به پدیدهٔ جهانی‌ شدن می‌پردازد. بنظر من همچین آدمی می‌تواند یک گزینهٔ مناسب برای وزارت اقتصاد باشد. وزارتی که البته قرار نیست نقش تولید یا آزمایشِ نظریه‌های اقتصادی را برعهده داشته باشد. بلکه دستگاهی‌ست که وظیفه‌اش تنظیم اقتصاد مملکت و بالابردنِ ارزشِ دارایی‌های کشور است.

حالا ما وزیر اقتصادی داریم که علاوه بر اینکه تحصیلات پایهٔ به نسبت مرتبط با امور اقتصادی دارد، و همچنین از تجربهٔ قابل ملاحظه‌ای هم در این حوزه بر خوردار است، بعلاوه گرایش ملموسی به یک جریان اقتصادی -حالا هر جریانی که می‌خواهد باشد- دارد. این آدم به احتمال زیاد می‌داند چه از اقتصاد می‌خواهد و از آن مهمتر توان و تجربهٔ اجراییِ برآورده کردنِ آن خواسته‌ها را هم دارد.

مشکلِ بسیاری از آدمهای خوش‌فکر و نظریه پردازِ ما این است که توان اجراییِ لازم برای اِعمالِ ایده‌هایشان را ندارند. بنابراین در حیطهٔ عمل خرابکاری می‌کنند. و برعکس، مشکل بسیاری از نیروهای اجرایی کشور ما این است که از لحاظ فکری آنچان پخته نیستند و نمی‌دانند از حوزهٔ مربوطهٔ خود چه می‌خواهند. دید و چشم‌اندازِ روشنی دربارهٔ راهی که می‌روند، ندارند. بسیاری از آنها از بد حادثه اینجا و آنجا به پناه آمده‌اند.

 

  • پ.ن : تاکید می‌کنم که هدف از اشاره به مورد خاص وزیر جدید اقتصاد دفاع از ایشان نیست. همانطور که گفتم من به هیچ وجه آقای کرباسیان را نمی‌شناسم. بلکه غرض، اشاره به نقدهایی بود که بنظرم جای نادرستی را نشانه گرفته بودند. نقدهایی که ذهن مخاطب و ناظرِ سرگردان را به بیراهه می‌کشانند.
Previous post آخرین «آوازِ قو»ی مصدق در روزنامهٔ فیگارو – اخبارِ پسا-کودتای ۲۸ مرداد
Next post خودخواهیِ روشنفکرانه

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *